داستان خواستن و توانستن
داستان خواستن و توانستن
اگر شما نیز صاحب فرزندانی متفاوت تر از دیگر کودکان هستید مقاله « ما هرگز به او نگفتیم که نمی تواند. » را از دست ندهید.
این نوشتار، رواستی است از مادر کودکی به نام جوئی.
موقعی که پسرم “جوئی”به دنیا آمد، پاهایش به طرف بالا پیچ خورده و کف آن روی شکمش قرار گرفته بودند.
به عنوان مادر نخستین فرزندم پیش خود اندیشیدم که فرزندم عجیب و غریب به نظر می رسد، اما واقعا نمی دانستم که چه در پیش رو خواهم داشت.
پاهای طفلکی بیشتر شبیه چماق بود تا پا.
دکترها به ما اطمینان دادند که او در سایه معالجه قادر به راه رفتن طبیعی خواهد بود، اما به احتمال زیاد هرگز قادر به دویدن به طور مناسب نخواهد بود.
سه سال اول زندگی جوئی با عمل جراحی و گچ گیری و بست و قالب گذشت.
پاهایش را ماساژ دادند، رویشان کار کردند و تمرین دادن و سرانجام وقتی پسرم هفت یا هشت ساله شد کسی از دور حتی متوجه مشکل او در راه رفتن نمی شد.
در مواقعی همچون گردش در پارک های تفریحی یا بازدید از باغ وحش که مجبور می شد زیاد پیاده روی کند، معمولا از خستگی پاها و اذیت شدن آنها اظهار شکایت می کرد.
در چنین مواقعی او را از راه رفتن باز میداشتیم، و ضمن خوردن یک بستنی با یک نوشابه در مورد چیزهایی که دیده بودیم، صحبت می کردیم.
ما به او نگفتیم که چرا پاهایش ضعیف هستند و چرا او را اذیت می کنند.
ادامه داستان خواستن و توانستن را از اینجا بخوانید.